هورااااااااااااااااااااااااااا بلاخره
هوراااااا بلاخره دادم لپ تاب رو درست بکنن تو این چند روزه آینده ان شا الله اگه خدا بخواد با پست های جدید در خدمتتنونم
از دوستهای گلم ممنونم مه کو این چند وقتی که نبودیم مارو تنها نذاشتن و یاری کردن و بهمون تند تند سر زدن اگه خدا بخواد لپ تاب درست شد به تک تکون سر میزنم
الانم با گوشی اومدم این پست رو گذاشتم پس .............
فعلا دلم خیلی تنگ شده که تو این چند وقت چیزی نذاشتم دلم میخواد بنویسم این چند وقت رو
اول از مهدیسم مینویسم که ماشاد با سواد شده و خوندن نوشتن و جمع و تفریق کردن شمارش اعداد رو کامل یاد گرفته و یک روز قبل از تولدش جشن الفبا دارن
الانم واسه تولدش داره ثانیه شماری میکنه و از الان عمه و دختر عمش رو واسه تولدش دعوت کرده میدونید که 23اردیبهشت تولدشه
رفته بودیم مشهد و کلی واسه نی نی ها دعا کرده و از امام رضا وخدا خواست که هرچی از خدا میخوان بهشون بده
واسه خودش یه چادر ملی یه دونه عروسک کهم چراغ خوابه هم عروسک خریدش که بعدا عکسهاشو میذارم
حلا از ملیسا بگم که خیلی شیطون شده
ملیسا جونم تازگی ها یاد گرفته که بشینه یه ذره هم چهار دست و پا میره وقتی هم که رو زمین چیزی میبینه و نمیتونه بهش برسه با کله نشون میکنه و غلط میزنه که بهش برسه وقتی میگیم ملیسا دست دست قشنگ دست میزنه و صدای دستش میاد وقتی میگیم ملیسا نای نای کن اگه سر پا بایسته به کمک ما بالا و پایین میکنه زانوشو که مثلا داره میرقصه دختر ناز مامان دیگه کامل دو تا اسمش رو میشناسه
وقتی میریم پارک رو تاپ میزایمش خیلی ذوق میکنه میخنده اونروز که رفته بودیم با گریه ورش داشتیم وقتی داشتیم بر میگشتیم خونه مهدیس یه ذره نشست رو تاب گفت الان بشینم میام وقتی که ملیسا بغل من بود کله اش رو که برگردوند دید مهدیس رو تاب نشسته چشمتون روز بد نبینه یه جیغ بنفشی سر مهدیس کشید که چرا هنوز تو نشستی حیوونی بچم ترسید و سریع پا شد کل اطرافیان پارک میخندیدن به کاار این دو تا وروجک
اون روزی دو تا خطر از بیخ گوشمون رد شد یکی این که من خواب بودم مهدیسم تو اتاق ملیسا خانومم که خواب بود از خواب بیدار میشه و صداش در نمیاد نگو که اون چاقو رو زمین بود میوه خورده بودیم با کله نشون میکنه غلط میزنه بر میداره دستش رو تا آخر میکنه تو حلقش صداشم در نمیاد وای منو میگی یه آن انگار که به دلم الهام شه بیدار شدم دیدم از دستش گرفتم خداروشکر که طرف تیزش تو حلقش نبود
دومی این که دوباره دیروز درو مبل نشسته بود من شام درست میکردم داشت با مهدیس پلنگ صورتی نگاه میکرد به مهدیس سپرده بودم که حواسش باشه بهش یه آن دخترم حواسش پرت میشه و ملیسا با کله میخوره زمین بچم اینقدر گریه میکنه که نگو ریسه رفته بود سریع خوابید خدارو شکر که چیزیش نش
راستی اطرافیانش که دیر به دیر میبینه غریبی میکنه نمیشناسه گریه مبکنه و دیروزم یه کوچولو دسترسی پیدا کرده بود به کتاب مهدیس یه ذره پاره کرد
حالا بقیش با کلی عکس باشه واسه بعد از درست شدن لپ تاب
فعلا کار دارم پس تا پست بعدی بای بووووووووووس واسه دوستای گلم